دلیل و منشا خشونت در اجتماع
چرا خشونت و رفتار خشونت آمیز در بین مردم جامعه ما رواج یافته و منشا روانی آن چیست و از کجا سرچشمه می گیرد.
در چنین جامعهای، نمیتوان انتظاری جز «فساد»، «از بین رفتن سرمایههای اجتماعی» و «طغیانگری مردم» داشت. «خشونت»، ذات جامعه بیاعتماد است.
لذا رفتار خشونتآمیز افراد، دلیل بر فقدان آسایش روانی آنهاست.
افسر افشار نادری جامعهشناس و استاد دانشگاه در روزنامه شهروند نوشت: زمانیکه از جامعه سالم بحث به میان میآید، پیشنیازیهایی برای تحققاش وجود دارد که اهم آن، وجود انسان سالم است
انسان سالم نیز، انسانی است که نهتنها از نظر جسمی، بلکه از نظر روح و روان باید سالم باشد.
برای پاسخ به پرسشی که وجود بهداشت و سلامت روان را در جامعه الزامی میداند و از چرایی آن بحث به میان میآورد، میگوییم: وقتی سرتان درد میگیرد، یا دچار بیماری دیگری میشوید، نمیتوانید امور روزمره را با بازدهی خوب انجام دهید.
نگرانی، اضطراب، استرس و حتی نارضایتی، (که ازجمله موضوعات مربوط به روان است)، نیز منجر به احساس بیماری میشود
و زمانی که یک فرد دارای احساس نگرانی و اضطراب باشد، نمیتواند بر انجام کاری متمرکز شود و آن را به درستی انجام دهد.
وقتی من بهرغم همه سرمایهگذاریهایی که برای فرزندم انجام دادهام، نگران این هستم که ممکن است آینده او با آن چیزی که افق چشمانداز من است، مواجه نشود، نمیتوانم امروز، او را به راحتی در جامعه رها کنم.
چیزهایی را که ذکر میکنم، همگی پارامترهای رضایت و امنیت در جامعه هستند.
زمانیکه ما بر عاملی مانند «امنیت» دست میگذاریم، منظورمان چیزی است که سلامت روان جامعه را در پی دارد.
لذا اگر این عامل به درستی و کمال وجود نداشته باشد، خواه ناخواه افراد سالمی در جامعه نخواهیم داشت و به تبع آن جامعه سالمی هم نخواهیم داشت. در این صورت، نمیتوانیم از افراد جامعه، انتظار داشته باشیم که دروغ نگویند، سر دیگران کلاه نگذارند و کارها و امور
تحت مسئولیتشان را درست انجام دهند.
این موارد نشاندهنده فقدان امنیت در جامعه است و افراد بهخاطر احساس ناامنی، ممکن است دست به انجام کارهایی بزنند که منافع آنها را تأمین کند و این موضوع اولویت یابد.
مسلم این است بیاعتمادی، سلامت جامعه را بهخطر میاندازد.
فرض کنید در جامعه، افراد به یکدیگر بیاعتماد هستند.
در این جامعه فرد دیگر نمیتواند به پزشک معالجاش و دستوراتی که میدهد، اعتماد کند.
باید به چند پزشک مراجعه کند تا مطمئن شود که حقیقت به او گفته شده است.
وقتی فرد به هواپیما بیاعتماد میشود، دیگر با هواپیما سفر نخواهد کرد.
اگر بخواهد ازدواج کند، به خود میگوید: «چطور میتوانم شریک زندگیم را انتخاب کنم، درحالیکه همه درحال دروغ گفتن هستند». در این وضع، زن و شوهر نیز به هم اعتماد نخواهند داشت
و پدر و مادر نسبت به فرزندان بیاعتماد میشوند.
اعتماد نداشتن به خانواده، همکاران، همسایهها و درنهایت به کل جامعه، علایم فقدان امنیت و اعتماد در جامعه است که درنهایت از بین رفتن سلامت روانی کل جامعه را در پی خواهد داشت. وجود این وضع یعنی، بهداشت روانی افراد، تأمین نیست.
در چنین جامعهای، بسیاری از امور معوق میماند.
عدهای دلشان میخواهد به دیگران احترام بگذارند، اما احترام نمیبینند.
بعضی میخواهند کارشان را به خوبی انجام بدهند، اما به خاطر کار خوب نهتنها تشویق نمیشوند و ارتقا پیدا نمیکنند، بلکه اساسا فرقی میان آنها و کسانیکه بد کار میکنند، وجود ندارد.
عدهای میخواهند دوستیها را در جامعه تقویت کنند، اما ارتباطات، ناسالم است و دوستیها قابل اعتماد نیست. میخواهند به فردی که تصادف کرده و در خیابان افتاده، کمک کنند اما میترسند خودشان مقصر شناخته شوند و …
از این نمونهها بسیار است.
به راحتی میتوانید به این موضوع پیببرید که در چنین جامعهای، هیچکس نمیتواند درست کار کند و کار درستی انجام دهد.
در چنین جامعهای، نمیتوان انتظاری جز «فساد»، «از بین رفتن سرمایههای اجتماعی» و «طغیانگری مردم» داشت. «خشونت»، ذات جامعه بیاعتماد است.
لذا رفتار خشونتآمیز افراد، دلیل بر فقدان آسایش روانی آنهاست.